حسین امانی انگشتان پایش را در راه کوهنوردی از دست داد
حسین امانی، ســــاکن محله امام خمینی، یکی از کوهنوردان کشورمان است که کارنامه درخشانی در این حوزه دارد. او از پانزدهسالگی، کوهرفتن را با دوستانش آغاز و در این سالها تجربیات زیادی کسب کرده است. گفتگوی ما را با او در ادامه میخوانید.
خودتان را معرفی کنید و بگویید متولد چه سالی هستید و چند سال است کوهنوردی میکنید؟
حسین امانی هستم، ساکن محله امام خمینی و از پانزدهسالگی کوهپیمایی را به همراه دوستانم آغاز کردم. آن زمان انتهای خیابان امام خمینی، میدان تیر دست ارتش نبود و ما میتوانستیم از آنجا به دامنه کوههای انتهای خیابان نامجو، امام خمینی و امام رضا (ع) برویم. کوهپیمایی را از آنجا شروع کردم.
سنتان را نگفتید.
فقط خانمها روی سنشان حساس نیستند! برخی آقایان هم دوست ندارند سنشان را بگویند. من هم جزو آن دسته هستم.
چه شد کوهپیمایی را ادامه دادید و کوهنورد شدید؟
در ابتدای راه، به کوهها و تپههای اطراف میرفتیم. بعد متوجه شدیم پشت ارتفاعات حاشیه شهر، ارتفاعات بزرگتری است؛ تصمیم گرفتیم از آنها هم بالا برویم. وقتی روی قله معجونی و قله شیخبها ایستادیم، دیدیم ارتفاعات دوردستتر و بلندتری هم هست؛ منطقه مجد، تجر، مغان، اسلامرود و اردمه و خطالرأسی حدفاصل دشت مشهد و دشت نیشابور بود. هرچه جلوتر میرفتیم، ارتفاعات بیشتر میشد. درنهایت عضو گروه کوهنوردی پویا شدم. همانطورکه ارتفاع قلهها بیشتر میشد، ارتفاع دانش، آمادگی جسمانی، تجهیزات و امکانات ما هم رشد میکرد. از آن زمان ۲۸ سال میگذرد که در این مدت ۲۵ سال با گروه کوهنوردی پویا همکاری داشته و عضو هیئت کوهنوردی مشهد و استان شدهام.

خانوادهتان با مسیری که انتخاب کردید، مشکلی نداشتند؟
خانواده، عشق و علاقه من را به کوه دیده بودند؛ برای همین در این مسیر، من را همراهی و حمایت میکردند. بزرگترین سرمایه کوهنوردی برای من، مادرم بود. همیشه خاطراتم را گوش میکرد و بهترین مشوقم بود. هر زمان برای کوهنوردی، حادثهای پیش میآمد، مادرم از من میخواست همراهم شود تا به عیادت آن کوهنورد برویم و از خانوادهاش دلجویی کنیم. متاسفانه زمانی که در ارتفاعات پوبدا بودم، مادر را بهعلت بیماری از دست دادم. بهجرئت میتوانم بگویم در هر برنامه کوهنودی، تکتک اعضای خانواده در حد توانشان به من کمک میکردند. پس اگر موفقیتی در این راه دارم، بهخاطر همراهی خانوادهام است.
گفتید در سفر امسالتان، مادرتان فوت کرده است. از بیماریاش خبر داشتید؟
مادرم واقعا صبور بود. قبلاز اربعین سال گذشته متوجه شدیم مادرم تومور معده دارد و از آن زمان، تحتدرمان قرار گرفت. وقتی قرار شد برای فتح پوبدا بروم، یکی از پزشکان گفت زود برو که زود برگردی. با خودم مدام فکر میکردم که بروم یا نه، چون برایم مهم بود که درکنار مادرم باشم. شرایط را به خواهر و برادرهایم گفتم؛ آنها تصمیم را برعهده خودم گذاشتند. با مادرم که صحبت کردم، گفت با خیال راحت بروم. هیچ وقت مانع نبود؛ بلکه همیشه حمایتم میکرد.

شنیدیم انگشتان پایتان در کوهنوردی قطع شده. ماجرا را برایمان تعریف کنید.
علمکوه، دومین قله مرتفع ایران و فنیترین قله محسوب میشود. بهمن ۷۷ با تیمی ششنفره برای صعود علمکوه رفتیم. در این مسیر دونفر دچار حادثه شدیم. روی کوه بودیم که یک جبهه هوا و طوفان وارد منطقه شد. در آن سرما گرفتار و بهاجبار متوقف شدیم.
دیوارهای چادر به قطر دو بند انگشت یخ بسته بود. در آن سرما دست و پاهایمان دچار یخزدگی شد. ریه من هم آسیب دید. بعداز خارجشدن از جبهه هوا بیتوجه به این اتفاقات به صعود ادامه دادیم. میدانستیم دست و پایمان سرما زده، اما از قله صعود کردیم. در جانپناه ماندیم و بعداز دوروز برگشتیم. این راهرفتن و ادامهدادن فعالیت سبب شد عروق پایم آسیب ببیند و بعداز برگشت، هشتماه گرفتار دکتر و بیمارستان شوم و در خانه بمانم. درنهایت هم طی سهعمل جراحی، ششانگشت پایم قطع شد.
بعداز این اتفاق و ازدستدادن انگشتانتان، کوهنوردی را کنار نگذاشتید؟
طبیعی است که هر کاری که دوستش داریم و میخواهیم انجامش دهیم، مشکلاتی هم دارد؛ نباید بهخاطر مشکلات، کاری را که به آن علاقه داریم، کنار بگذاریم. سهماه بعداز آخرین جراحی، دوباره تمرینهایم را شروع کردم و بهمن۷۸ به اردوی تیم ملی دعوت شدم. سال۷۹ بههمراه تیم ملی به قله چو ایو و شیشاپانگما در منطقه هیمالیا رفتیم. در همان سال دوباره علمکوه را فتح کردیم. سال۸۴ بعداز پنجسال اردوهای داخل کشور، اولین برنامه برونمرزی صعود استانی به قلل خانتانگری و پوبدا در کشورهای قزاقستان و قرقیزستان برگزار شد که تیمی ۱۲ نفره به سرپرستی من، پوبدای غربی را صعود کردند.
این برنامه با حمایت مستقیم شهرداری اجرا شد. بعداز آن برنامههای آموزشی ادامه داشت. سال۸۷ بعداز اردوهایی که فدراسیون کوهنوردی برگزارکرد برای صعود به تیلی چوپیک کشور نپال رفتیم. بهعنوان سرپرست تیم ملی با تیمی نهنفره دو ماه در نپال بودم. سهسال هم در بخش بانوان کار کردم. سال۸۹ تیم برای قله لنین در قرقیزستان اعزام شد. تیمی ۱۲ نفره بودیم که ۹ خانم کوهنورد با شعار «حجاب، عفاف، زیبایی» موفق به صعود شدند. برای اولینبار بود که خانمهای کوهنورد استان، چنین صعودی را تجربه میکردند. سال۸۷ تا ۸۹ در سمت دبیر هیئتکوهنوردی و از ۸۹ تا ۹۳ بهعنوان رئیس هیئت کوهنوردی استان فعالیت کردهام.
همسرتان با کوهنوردی شما و غیبتهای طولانیتان مشکلی ندارد؟
همسرم در این سالها بهترین همراه من بوده است. سال۹۳ که هیئت کوهنوردی را تحویل دادم، یک سفر ۳۰ روزه بههمراه او به نپال رفتیم. همسرم دماوند، علمکوه و بسیاری از قلل استان را صعود کرده است. او هم به کوهنوردی علاقه دارد، اما شرایط زندگی و کار اجازه نمیدهد که بهصورت حرفهای به این ورزش بپردازد.
خاطرهای از دوران کوهنوردیتان دارید؟
سال۹۴ بهاتفاق تیمی ۱۲ نفره از کوهنوردان خراسانی و مشهدی برای صعود به قله گورجنفوسکایا وارد منطقه پامیر شدیم. بزرگترین اتفاق در این برنامه، صعود سیدکاظم سیادتی بود. او جانباز جنگ تحمیلی است و ورزشهایی مانند شنا، دوچرخهسواری و... را دنبال میکند. سیدکاظم، هر دو دستش از ساعد قطع شده و یک چشمش را هم از دست داده است. کوهنوردان خارجی که او را با آن وضعیت دیدند، برایشان جای سوال بود که چه دلیلی برای حضور او در آنجا وجود دارد؛ یعنی صعود به قلهای که برای افراد سالم و ورزشکار هم مشکل است. برخی از آنها حتی رفتار خوبی با او نداشتند تا اینکه روی قله رسیدیم. برای همه، صعود سیدکاظم ارزشمند بود و در آنجا یکی از کوهنوردان روسی، جلوی او زانو زد و او را در آغوش گرفت.
یکی از برادرانتان در کوهنوردی جان باخته است. از او برایمان بگویید.
برادرم کارمند مدیریت سازمان پسماند بود. بهدلیل علاقه مسئولان سازمان به ورزش، روزهای جمعه برایشان برنامه کوهپیمایی گذاشته بودیم. در این مدت از کوههایی ازجمله سبلان، دماوند، آزادکوه را صعود کردند. سال۹۰ برنامه صعود به علمکوه را داشتند.
در این صعود، رسول نقوی، یکی از کوهنوردهای حرفهای راهنمایشان بود. روز اول به اولین کمپ در پناهگاه سرچال رسیدند. روز دوم نزدیک تختهسلیمان در فاصله یکساعته تا قله، بارش سنگ اتفاق میافتد. در این اتفاق، دونفر مجروح شدند و برادر من هم فوت کرد.
باز هم خاطرهای دارید، برایمان بگویید.
کوهنوردی همهاش خاطره است. غیر از برنامه سال۱۳۷۷ بارها و بارها در شرایط سخت قرار گرفتهایم. بهمن سال گذشته، ششنفر برای صعود دماوند رفتیم که دونفر فرانسوی بودند. باوجود استفادهاز دستکشهای چهارلایه، بهخاطر سرمای هوا انگشتانمان یخ زده بود.
در طول مسیر کوهنوردان فرانسوی ادامه ندادند و گفتند نمیتوانیم. یکی دیگر از کوهنوردان هم بین راه ماند و ادامه نداد. کوهنورد تهرانی هم خسته شده بود و هرچه به او گفتیم برگردد، توجهی به حرف ما نکرد. وقتی از قله سرازیر شدیم، گفت دیگر توانی برایم نمانده است تا بتوانم پایین بیایم. تمام تلاش خود را کردیم و او را تا هزارمتری پناهگاه پایین آوردیم، اما او فوت کرد. انرژی ورزشکاران در عضلهشان است و براساس آن، کار میکند، اما کوهنورد روح و فکرش از جسمش جلوتر است؛ گاهی روح تو را به قله میرساند، اما جسم، کم میآورد و از نظر روحی و روانی دیگر توان ندارد. اکثر کوهنوردان در برگشت دچار مشکل میشوند؛ بنابراین باید به تقسیم انرژی توجه داشته باشند. ۴۰ درصد برای صعود و بقیه انرژی برای برگشت باشد. کوه درعینحال که انرژیبخش است و موجب نشاط، شادابی و سلامتی میشود، قوانینی دارد که باید رعایت شود. هرکس باید درحد توانش، انرژی بگذارد وگرنه بدون تلاش و برنامهریزی دچار مشکل میشود.
سال جاری بهاتفاق تعدادی از کوهنوردان قله پوبدا را فتح کردید. از این صعود بیشتر برایمان بگویید.
با هماهنگی هیئت کوهنوردی استان، اداره کل ورزش و جوانان و فدراسیون، تیمی متشکل از هفت خراسانی و یک تهرانی تشکیل دادیم و با گرفتن مجوز از شورای برونمرزی وزارت ورزش، توانستیم به این قلل صعود کنیم. تیم کوهنوردی ما متشکل بود از مجید زحمتکش از شهرستان خلیلآباد، علی قاسمزاده از طرقبه و شاندیز، پرویز محمودی از تهران، نوروزی، آخوندی، غلامپور و من از مشهد.
در این صعود، نوروزی و غلامپور، دو کوهنورد خراسانی نشان پلنگ برفی را کسب کردند. این نشان به کوهنوردی اعطا میشود که بتواند پنج قله بیشاز ۷ هزارمتر را که در کشور سابق اتحادیه جماهیر شوروی یا روسیه و کشورهای مشترکالمنافع فعلی قرار دارد، فتح کند. پیشاز این در ایران، فقط مرحوم مهدی اعتمادیفر و مرحوم مهدی عمیدی توانسته بودند این عنوان را از آن خود کنند. نکتهای که باید اشاره کنم، این است که همه هزینههای تیم، شخصی بود و هیچ دستگاه دولتی از ما حمایت نکرد.
و حرف آخر؟
۳۸ روز در قرقیزستان روی قله پوبدا تلاش کردیم که صعود کنیم، اما کسی این تلاشها را نمیبیند. برای خیلیها پوبدا و چینکلاغ فرقی نمیکند. به کوهنوردان اهمیت نمیدهند. از نگاه من بزرگترین ظلم در حق کوهنوردان را رسانهها مرتکب شدهاند.
کوهنوردان آدمهای عجیبوغریبی نیستند؛ بلکه افرادی هستند که مانند دیگران علاقهشان را به سمتی سوق دادهاند که بهدرستی از آن استفاده میکنند. جواد نوروزی، رضا رحمانی، جواد رحمانی، حسین فلاحی، جلال صادقی سنگنورد، مجید وحیدیان همه اینها کوهنوردان محله امام خمینی هستند که فکر میکنم کمتر کسی از ساکنان محله آنها را بشناسند، اما اگر یکی از همین افراد، فوتبالیست بود، بهطور مسلم خیلیها او را میشناختند و سرشناس میشد. در حال حاضر بهدنبال همگانیکردن ورزش هستیم. از نگاه من، ورزش قهرمانی، سنگ بنای ورزش همگانی است. ما میتوانیم طرح کوهنوردی را با محوریت مساجد برگزار کنیم و در سطح منطقه برای جوانان و نوجوانان برنامه داشته باشیم.
*این گزارش در شمـاره ۲۱۶ سه شنبه ۱۸ آبان ۹۵ شهرآرامحله منطقه ۸ چاپ شده است.
